باغ قالی

باغ قالی

 

برخی اوقات دلم می خواد پیاده روی کنم تا نرسم . این قدر راه بروم که از همه چیز دور بشوم .

روزگار سختی است . چند ماهی است که دنیا دوست داره روی خوشی نشون نده . ولی مهم نیست.

این بار اولش نیست . تنها کوچولویی هم که بعضی وقت ها میومد و حالی می پرسید ، رفت .

به همین سادگی می توان همه چیز را از خاطر محو نمود . اما چرا من یاد نگرفته ام ؟ چرا یاد نگرفته ام

که تمام گذشته را به ذهن بادهای پاییزی بسپارم و با لبخندی به نظاره برگ های زرد پاییزی بنشینم . 

خیلی ها فراموش می کنند . خیلی ها فراموش می شوند، و من فراموش شدم و فراموش نکردم . 

یادم باشد که در آن تنها اتاق خانه باید ، میان باغ قالی گل بکارم ... . و تو نمی دانی قالی چیست.

بعضی وقت ها فکر می کنم که اگر غم هم برود که دیگر تنهای تنها خواهم بود ! دردها خیلی با وفا هستند.

اینقدر باوفا که شک می کنی اسمشان را درد بگذاری یا تنفسی در هوای مه آلود شهر قدیمی .

و تو چه می دانی که شهر قدیمی کجاست . و چه می دانی که آن جا فراموشم نخواهد شد . 

راستی یاد بگیر که به بودن ها دیر عادت کنی و به نبودن ها زود . آدم ها رفتن را خوب بلدند.

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:, ] [ 18:35 ] [ عماد کیان ]
[ ]